اندکی صبر انتخابات نزدیک است
رسیده باز فصل انتخابات رئیس جمهور و کلی انتصابات
زِ هر حزبی برآید کاندیدایی چپی ، راستی ، زمینی و هوایی
همه سرگرم ِ تبلیغ و شعارند نمی خوابند و تا صبح روی کارند
فلانی رفت چون در شهر شیراز بگفتا فِـلکه گازو پر شود گاز
فلان دیگر چو سمت اصفهان شد به قولش اصفهان کـَُـل جهان شد
عزیز دیگری در شهر زنجان بیان کرد از تجاوز هست حیران
رفیقی فی المثل در آستانه گله کرد او ندارد یک رسانه
طرف در حال صحبت توی سمنان دماغش از درازی رفت کرمان
به نیشابور عازم گشت مردی که دلجویی کند از دوره گردی
لرستان رفت آن مرد سیاست به لـُرها داد قول صد ریاست
چو آن یک از نکا می رفت تبریز به مردم خنده میکرد همچو شب خیز
به اشکی مردمان راکرد اُسکل چو آن مردک بدید اقوام زابُـل
به قزوین ماند شب آن مرد بدبخت که از آرائشان فکرش شود تخت
از آنور مرد عاقل رفت تهران که حرفش همچو کاتر بود برّان
بفرمود ای جوانان فوفولی امیدان وطن ،گوگول مگولی
شما در تیپّ ِ خود آزاد هستید طرفداران رنگ شاد هستید
یکی خواهد که مویش سیخ باشد کمربندش هَمـَش از میخ باشد
به من چه موی آن خواهر فــَشن بود نباید با دافی ها هم خشن بود
اگر پوشیده شد شلوار کم فاق نباید پشت دستش را کنی داغ
چو تابستان حرارت رو به بالاست دوای درد آنهم ، مانتو کوتاست
در آخر سر تماما ً کل کشور فرو در وعده شد از پای تا سر
تو ای همشهری ِ ساده تر از من به پاها گالش و کرباس بر تن
که عمری پای این صندوق هستی امید خود به کشک و دوغ بستی
به جان مادرت چشماتو وا کن حقایق را در اطرافت نگاه کن


من ، بردیا مهدی نژاد،با تخلص"پیچ" می نویسم،حالم خوبه فقط موهام فره.