این مطلب را چون امکان چاپش در یکی از نشریات اسمشو نبر بود با کمی تاخیر منتشر کردم ، اَمّـــــــــــــا کردم .

گزارش یک بی طرف از راهی که پیمایید

با عرض سلام و طول خسته نباشید از ابتدا گفته باشم که بنده نه چپم و نه راستم ، اصلا ً من وسطم ، زن اسدم ، هیچ مشکلی هم ندارم . به هر حال روز جمعه ی پیش خودم به نوبه ی خودم ، شخصا ً حضور میلیونی به هم رساندم و روانه ی خیابان های تهران بزرگ خودمون شدم . پس از کلی تحقیق و تفحص و رصد کردن کلیه ی راهپیمایان عظیم و حجیم متشکل از همه ی اقشار ، گروه ها ، احزاب ، اصناف ، اشراف ، اشرار ، اراذل ، اوباش ، خس ، خاشاک ، نخبگان ، محققان ، مبتکران ، قلم چی و ... به نتیجه ای رسیدم که کله گنده تر از من هاش نرسیدند و آن از این قرار است :

همه ی کل مردم ایران بر سر بعضی مسائل اساسی اتحاد دارند اما در جزئیات مجهولی هم اختلاف نظرهایی وجود دارد که اولا ً طبیعی است و ثانیا ً در اینجا به عنوان x بیان نموده ام . اتفاق نظر بر سر این موارد : که  بالاخره مرگ بر x ، جانم فدای x ، آزادی برای ملت x  ، ... x ... ، ... xx ... ، ... بیب ... ، و غیره . این انسجام و یکپارچگی هرچند پارچه اش از نوع چهل تکه  بود اما به همه جای دنیا خیلی چیزها را نشان داد و آنها هم دیدند و گویا قرار است حساب کار خودشان را بکنند .

در راه بازگشت به خانه بودم که مشاهده نمودم در میدان 7 تیر ، عده ای که تعدادشان به x نفر می رسید انگشتان  دو دستشان را بصورت 7 در بالای سر گرفته اند و راه پیمایی می کنند .  بنده که مفهوم این حرکت را نفهمیده بودم از رفتگری که در نزدیکی من بود و خیابان را اصلا ًجارو نمی زد پرسیدم : پدرجان این علامت یعنی چه ؟ گفت : بینیم بابا ، پدرجان کیه ؟ . من سی و یک سالمه . خودم راتصحیح کردم و گفتم : پسرجان این علامت 7 یعنی چه ؟ . گفت : یعنی ویکتوری . گفتم : اِ... همین ویکتوریا  ؟  عشقش ، اشتیاقش و ... اش ؟! که همه ی مردم خانه ی همسایشان نگاه می کنند ؟ . گفت : نه عزیز . ویکتوری انگلیسی است و به فارسی یعنی پیروزی . گفتم : پیروزی برای چی ؟ . گفت : پیروزی در راه رسیدن به آزادی . با خود گفتم : عجب زمانه ای شده ! چرا شهرداری برای 7تیر-آزادی  اتوبوس و تاکسی نمی گذارد که اینهمه مسافر یکجا منتظر نمانند . به رفتگر جوان گفتم  : آخر از اینجا که آزادی نمی برند . ماشینهای آزادی دم انقلاب می ایستند ، اینها باید بروند انقلاب تا بتوانند برسند به میدان آزادی .  گفت : نه برادر ، یعنی اینها می خواهند همه چیز آزاد باشد . گفتم : پس حتما ً مایه دارند که می خواهند دانشگاه دولتی را بردارند و همه ی دانشگاه ها را آزاد کنند ، کارت بنزین را تعطیل کنند و بنزین آزاد بزنند ، گوشت و مرغ و روغن و... کپنی را هم بصورت آزاد بخرند . اگر همه چیز آزاد بشود که سنگ روی سنگ بند نمی شود . گفت : مگر ما هویجیم ؟ . من نگاهی به لباس نارنجی اش کردم  و گفتم ،........، نه . چون روزه بودم ، اندکی ضعف کردم و راهی خانه شدم ، اما هنوز مردم غیوردوست کشورمان راه می پیماییدند و نمی دانم چرا ضعف نمی کردند .